باز از کرشمه زخمه‌ي نو در فزوده‌اي

شاعر : خاقاني

درد نوم به درد کهن برفزوده‌ايباز از کرشمه زخمه‌ي نو در فزوده‌اي
کامروز پاره‌ي دگرش در فزوده‌ايکوتاه بود بر قدت اي جان قباي ناز
اين دم قيامت است که خوش‌تر فزوده‌ايدر ساز ناز بود تو را نغمه‌هاي خوش
کم کرده‌اي و در سخن زر فزوده‌ايآخر چه موجب است که باز از حديث وصل
چشم مرا طويله‌ي گوهر فزوده‌ايباري اگر طويله‌ي عمرم گسسته‌اي
روزي که سوز هجران کمتر فزوده‌ايهردم هزار بار به خونم نشانده‌اي
بر هر غميش صد غم ديگر فزوده‌ايخاقاني از پي تو سر اندازد ارچه باز